بالاخره فرشته منم زمینی شد.
سلام عشق کوچولوی من....سلام خوشگلم....سلام نفسم.... الان که دارم برات مینویسم تو حدود پانزده روزه دنیا اومدی و من روزهای خیییلی سختی رو گذرندم خیییلی سخت بودن مامانی. اما الان بین دو فرشته نازم دراز کشیدم و دارم با صدای نفس های شما با ارامش یک شب زمستونی رو پشت سر میزارم . امشب بیخوابی زده به سرم و وقت رو قنیمت شمردم تا خاطرات این روزهای اخیر رو برات بنویسم. از اون دوهفته باقی مانده که دکتر برام تعیین کرد یه هفتش گذشت با همه سختی ها و درد هاش که ازمایش پلاکت رو برا دکتر بردم شکر خدا رسیده بود به صد شصت. کلی خوشحال بودم. دکتر یه نگاهی به تقویمش کرد و برا هفته بعد صبح شنبه برام نوبت عمل نوشت. گف فردا بازم ازمایش پلاکت بده و آزمایش کب...
نویسنده :
مامانی
4:22